نسناس چیست و آیا شرح آن در حدیث و روایات آمده است؟
مسأله «نسناس» از سه بعد تاریخ، روایات و تفاسیر قابل بررسى است. الف ) بررسى نسناس در تاریخ: علامه مرتضى عسکرى (محقق و پژوهشگر معاصر) در کتاب گرانسنگ خود با عنوان «عبدالله بن سبا»، فصلى را تحت عنوان «افسانه نسناس» به بررسى و ارزیابى آن اختصاص داده است. خلاصه ارزیابى ایشان چنین است: درباره نسناس، سلسله سند روایات نقل شده به کسانى مىرسد که: الف) نسناس را دیده و حدیث، شعر و قسم او را شنیدهاند. آنان او را با یک دست، یک پا، یک چشم و نصف صورت انسان یافته و او را تیزتر از اسب مشاهده کردهاند. ب) در صید او شرکت کرده، از گوشت او نیز خوردهاند. ج) در جواز خوردن گوشت او اشکال کردهاند؛ زیرا او انسانى است که سخن مىگوید و شعر مىخواند. برخى نیز اکل او را حلال دانستهاند. د) گفتهاند که خلیفه متوکل، برخى از حکماى عصرش را براى آوردن «نسناس» به سفر روانه کرد. ه) نسب «نسناس» را بیان کرده و او را از قوم بنى امیم بن لاوذ بن سالم بن نوح دانستهاند. وقتى آنان ظلم کردند خداوند آنها را مسخ کرد. در این روایات آنچه مهم است این که آنها را ابن ابن اسحاق، ابن کلبى، طبرى، ابن فقیه همدانى، مسعودى، حموى و ابن اثیر روایت کردهاند. افزون بر روایات یاد شده دو حدیث ذیل هم روایت شده است: 1. «نسناس قومى از عاد بودند که پیامبرشان را معصیت کردند و خداوند آنان را به صورت نسناس مسخ کرده براى هر یک از آن انسانها یک دست و یک پا است که مثل پرندگان مىجهند و بسان بهائم علف مىخورند». 2. «نسناس از منسوبان قوم عاد هستند که در نیزارهایى از سواحل دریاى هند زندگى مىکنند. به عربى سخن مىگویند و معاشرت مىکنند و اشعار مىگویند و به اسماى عرب هم خوانده مىشوند». پژوهشها نشان مىدهد که دو روایت فوق و امثال آن، در کتابهاى اشخاص زیر نیز آمده است: کراع، ازهرى، جوهرى، رویانى، غزالى، ابن اثیر، ابن منظور، فیروز آبادى، سیوطى، زبیدى و فرید وجدى. نتیجه تحقیقات، نشان مىدهد که مسأله «نسناس» افسانهاى بیش نیست؛ زیرا منشأ این روایات، ساخته و پرداخت شده از جانب سیف بن عمر تمیمى است. که در علم الحدیث نزد شیعه و سنى، فردى زندیق، دروغپرداز و غیرموثق به شمار مىآید. سیف، احادیثى را از زبان شخصى به نام عبدالله بن سبا - که اصلاً وجود خارجى نداشت و نامى خیالى براى خود سیف بوده - درست مىکند تا بدین وسیله براى طایفه بنى تمیم، ارزش و اعتبارى جعل بکند. وى با توجّه به مهارتى که در جعل حدیث داشت، موثق شد و با قرار دادن عبدالله بن سبا در آغاز، و رساندن راویان بعدى به قوم بنى تمیم، به خوبى از عهده این کار بر آید. سپس پخش این گونه احادیث در طول سالیان متمادى، موجب رسوخ و نفوذ اینها در کتابهاى تاریخى، جغرافیایى، لغوى و... گردید. از این رو سخنان امثال ابن اسحاق، مسعودى، حموى و...، درست و در واقع پرورش همان احادیث منقول از عبدالله بن سبا مىباشند. آن گاه علامه عسکرى ادامه مىدهند: به این جهت است که مىگوییم، احادیثى که در این رابطه آمده، نمىتوانند صحیح و درست تلقى شوند، گرچه آنها از نظر سلسله سند هم مقطوع نباشد، (براى آگاهى بیشتر، ر.ک: عسگرى، مرتضى، عبدالله بن سبا، ص 184 - 172، طبع مکتبة الاسلامیه الکبرى) . ب) نسناس در احادیث در کتابهاى بحارالانوار، کافى و شرح آن، مناقب آل ابى طالب، الجواهر السنیة، مستدرک سفینة البحار، نهجالسعادة، کلمات الامام الحسین، مکاتیب الرسول، میزان الحکمة و... روایتهایى درباره «نسناس» آمده است. در ذیل چند مورد از آن روایتها را ذکر مىکنم، سپس به تحلیل و ارزیابى آنها مىپردازیم: 1. روایتى از امام على(ع) نقل شده، حاصلش این است که: «خداوند وقتى اراده کرد آدم را بیافریند، از عمر زندگى جن و نسناس بر روى زمین هفت هزار سال گذشته بود که آدم را از میان طبقات آسمانها بیرون کشید و به ملائکه فرمود: به ساکنین زمین از جن و نسناس نظر کنید...»، (بحارالانوار، ج 11، ص 103، نشر بیروت، موسسه وفاء). گرچه در این روایت، نسناس در کنار «جن» به کار رفته و موهم این معنا است که نسناس مانند جن، موجودات مستقلى است؛ ولى این توهم درست به نظر نمىرسد؛ زیرا خود حضرت در آخر حدیث، مىفرماید: خدا فرمود: «من جانشینى را خلق مىکنم که از او انبیاى مرسل و بندگان صالح پدید مىآیند و... من نسناس را از زمین جدا مىکنم و آن جا را از وجود آنها پاک مىسازم و جنهاى نافرمان را از خشکى منتقل مىکنم...» محل شاهد در این است که مىبینیم تکیهگاه اصلى امام(ع) در این فقره از سخنان و فقرات بعدى آن، بر روى نافرمانى است و در همه آنها، کلامش را روى «جنّ» متمرکز مىکند و دیگر سخنى از نسناس به میان نمىآورد. از این جا مىتوان فهمید که نظر امام از به کار بردن نسناس، قومى غیر جن نبوده، بلکه همان جناند که خداوند به علت نافرمانى، آنها را از بین برد. 2. شخصى از امام على(ع) درباره ناس، اشباه الناس و نسناس پرسید، امام فرمود: یا حسن پاسخ سؤال این شخص را بده، امام حسن(ع) فرمود: ناس همان پیامبر است، زیرا خداوند فرمود: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ اَلنَّاسُ{w1-6w}{I2:199I}/}، (بقره، آیه 199) و ما هم از آن هستیم، و اشباه الناس هم پیروان ما است، و نسناس نیز همین مردمان انبوهاند که خدا فرمود: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ{w27-31w}{I7:179I}/}، (اعراف، آیه 179؛ تفسیر فرات کوفى، ص 8؛ کافى، ج 8، ص 244). نکتهاى که از این حدیث استفاده مىشود این است که «نسناس» در کلام امام(ع) به معناى انسانهاى بیچاره، منحرف و گمراه دانسته است، زیرا امام واژه «نسناس» را در مقابل «ناس» به معناى پیامبر و ائمه(ع) و «اشباه الناس» به معناى پیروان آنان به کار برده است از آن معلوم مىشود که «نسناس» یک نوع موجودات غیر انسانى نیستند؛ بلکه آدمهایىاند که در مسیر پیامبر و عترت او گام بر نمىدارند، (بحارالانوار، ج 24، ص 94 و 95، حدیث 1 و 2). 3. روایتى هم هست که در آن جا اشعارى از امام على(ع) نقل مىشود که در یک بیت از آنها کلمه «نسناس» به کار رفته است: {Sلستُ الى النسناس مستأنساً# لکنّنى آنس بالناسS} این حدیث هم نمىتواند واقعیتدار بودن نسناس را ثابت بکند، زیرا این روایت نیز مثل حدیث قبلى، داراى قرینه است و آن این که آن حضرت، نسناس را در مقابل ناس قرار داده است. روشن است که «ناس» به معناى انسان اعمّ از گمراه و غیر آن، نمىتواند مقصود امام باشد. پس مراد از نسناس، همان انسانهاى مفسد روى زمیناند که امام هرگونه «انسیّت» را میان خود و آنها طرد کرده و خود را همراه و همگام با «ناس» (پیامبر) معرفى مىکند، (بحارالانوار، ج 49، ص 112، ح 1؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 361). 4 4. امام على(ع) در پاسخ کسى که درباره مخلوقات قبل از آدم سؤال کرده بود، فرمود: «بله، خداوند در آسمان و زمین، مخلوقاتى داشت که او را تسبیح مىکردند. سپس ملائکه روحانى را خلق نمود، و آن گاه جنّیان روحانى را که داراى بال بودند، آفرید که از ملائکه پایینتر بودند... و بعد مخلوقاتى را پایینتر از جن آفرید که ابدان و ارواح داشتند؛ ولى بى بال بودند. اینها که مىخورند و مىآشامند، نسناساند و به خلق جنّ شباهت دارند و در عین حال از انس به شمار نمىآیند...». این حدیث هم نمىتواند بر واقعیت دار بودن نسناس (انسان نما) دلالت بکند؛ زیرا اوّلاً خود حضرت در کلامشان فرمودند که اینها از طایفه انس محسوب نمىشوند. ثانیاً: نهایت امرى که این حدیث بر آن دلالت دارد، این است که نسناس طایفهاى از جن بودند که بر خلاف جنّیان پیشین، قدرت پرواز نداشتند و خداوند به سبب فساد آنها را نابود کرد، (بحارالانوار، ج 54، ص 323). 5. علامه مجلسى در توضیح حدیث منقول از امام صادق(ع): «ان اشدّ الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل»، مىفرماید: مراد حضرت از ناس، همان انبیا، اوصیا و اولیا هستند و آنان ناس حقیقىاند و بقیه ناس نسناساند، (بحارالانوار، ج 64، ص 200، ح 3). بررسى سخن علامه: بر اساس همان قرینهاى که در احادیث قبلى گذشت، در اینجا هم طبق آن مىگوییم. منظور از نسناس، مردمان گمراه و منحرفاند. از آنچه گذشت، این نتیجه را مىگیریم که به طور یقین نمىتوانیم از آن احادیث چنین استفاده کنیم که: «نسناس» یک نوع موجودى است که غیر از انس و ملائکه و جن است، بلکه نسناس یا در واقع نوعى از جناند که نسل آنها با خلقت آدم منقرض گشت و یا نسناس صفتى است که بر انسانهاى منحرف اطلاق مىگردد. در این جا دو نکته شایان توجه است: الف) ابن ابى الحدید شارح نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل مىکند: مالى اسمع حسیساً و لا ارى انیساً! ذهب الناس و بقى النسناس؛ چه شده، من صداى حرکتى را مىشنوم، ولى انسان مهربانى را نمىبینم، مردم رفتند و نسناس باقى ماندند. گفتنى است که زمخشرى همین عبارت ذهب الناس و بقى النسناس را از ابن اثیر در نهایة اللغة به نقل از ابى هریره نقل مىکند، (ر.ک: زمخشرى، الغایق فى غریب الحدیث، ص 427، نشر دار الفکر بیروت). اما این عبارت هم از دلالت کردن بر واقعیت وجودى نسناس، ناتوان است؛ به جهت این که: اولاً کلام منسوب به امیرالمؤمنین(ع) به تصریح خود ابن الحدید، خالى از واقعیت است، زیرا فاقد آن جزاست و فصاحت لازم در سخنان آن حضرت است، (شرح نهجالبلاغه، ج 5، ص 149، نشر قم، دار الکتب العلمیه). دوم این که مقصود امام از نسناس، آدمهاى منحرف است. سوم این که شخص ابى هریره از نظر حدیث شناسان شیعه معتبر نیست. ب) احتمال داده شده که طائفه نسناس، همان قوم «یأجوج و مأجوج» است که در قرآن ذیل داستان «ذى القرنین» در آیه 94 از سوره «کهف» و آیه 96 از سوره «انبیا» آمده است. اما این احتمال درست نیست، زیرا هر چند که خوى یأجوج و مأجوج وحشىگرى و لطمهزدن بود؛ اما از آن تشابه، به طور یقینى نمىتوان به مشابهت در جنس هم دست یافت. ثانیاً: خود روایات در شمردن اوصاف یأجوج و مأجوج، اختلاف دارند و در عین حال از آن اوصاف بیان شده، هیچ کدام بر نسناس قابل انطباق نیستند، (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 13، ص 630). ج) بررسى نسناس در تفاسیر: سخنان مفسّران در رابطه با نسناس، بیشتر در تفسیر آیه إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً{w2-10w}{I2:30I}/} دیده مىشود. برخى در این میان، به مسأله مورد بحث اساساً اشارهاى نکردهاند (مانند علامه طباطبایى)؛ اما عدهاى از آنان به صورتى خیلى گذرا، به موضوع نسناس پرداختهاند. حال سخنان این افراد چنین است: اول. معناى واژه خلیفه، یکى از امور مورد اختلافى میان مفسران به شمار مىآید. گروهى از آنان معتقداند: خلیفه به معناى خلیفة الله است؛ زیرا همین معنا در آیاتى از قرآن، به کار رفته است: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی اَلْأَرْضِ{w1-7w}{I38:26I}/}، (ص، آیه 26)؛ وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی{w14-21w}{I7:142I}/}، (اعراف، آیه 142)؛ وَعَدَ اَللَّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا{w1-4w}{I5:9I}*/}... لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ{w9-11w}{I24:55I}/}، (نور، آیه 55)؛ وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اَلْأَرْضِ{w1-6w}{I6:165I}/}، (انعام، آیه 165). و جمله مشهور درباره انسان (انسان خلیفة الله) است. ابن مسعود، این معنا را اختیار کرده است، (تفسیر المیزان، ج 1، ص 148؛ تفسیر اطیب البیان، ج 1، ص 497؛ و المنار، ج 1، ص 257؛ المراغى، ج 1، ص 80؛ سبحانى، جعفر، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، ص 134). روشن است که طبق این تفسیر، نمىتوان درباره نسناس سخن گفت؛ زیرا آیه شریفه بر اساس فهم این گروه، از اشاره به زمان سابق بر انسان منصرف است و هیچ دلالتى ندارد. در مقابل، گروهى با این نگرش که انسان نمىتواند خلیفه خدا باشد، (تفسیر الفرقان، حول همین آیه و تفسیر من هدى القرآن، ج 1، ص 130)، گفتهاند: خلافت به معناى جاى گزینى و قرار گرفتن شخصى در مقام دیگرى است. از این رو، خلیفه به معناى خلیفه خدا نیست؛ بلکه به معناى خلیفه قوم گذشته است. شاهد بر این مطلب آیات ذیل است: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ{w1-6w}{I19:59I}/}، (مریم، آیه 59)؛ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ{w1-6w}{I7:169I}/}، (اعراف، آیه 169)؛ ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ{w1-7w}{I10:14I}/} (یونس، آیه 14). و یا به معناى قومى است که برخى از آنها؛ بعضى دیگر را از طریق تولید و تناسل جانشین مىگذارند، (تفسیر ابن کثیر، ج 1/69، قول حسن بصرى). روشن است که طبق معناى اخیر، بحث از نسناس بى مورد است؛ زیرا اساساً خلیفه، تنها به حال و آینده نظر پیدا مىکند؛ ولى بر اساس اینکه خلیفه به معناى خلیفه قوم گذشته باشد، بحث موضوعیت پیدا مىکند. نکته قابل توجّه این که خود قائلین به این معنا، در تعیین قوم گذشته، اختلاف نموده و در این زمینه روایتهاى مختلفى را بیان کردهاند. گروه کمى از آنان گفتهاند: فرشتگان پیش از آدم، ساکن زمین بودند؛ زیرا در آن زمان بعد از قلع و قمع جنّیان مفسد، دستهاى از فرشتگاه ساکن زمین شدند. در این زمینه احادیثى وارد شده است، (تفسیر گازر، ج 1، ص 61)؛ ولى گروه کثیرى گفتهاند: جن پیش از آدم، در زمین سکونت داشتند. ابن عباس این مطلب را روایت کرده و آیه وَ اَلْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ{w1-5w}{I15:27I}/}، (حجر/27) را هم بر آن شاهد آورده است، (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 51؛ تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 156؛ تفسیر قرطبى، ج 1، ص 189؛ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 147؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 70؛ قصص قرآن مجید نیشابورى، ص 4؛ تفسیر حاج مصطفى خمینى، ج 4، ص 302 به بعد). سیوطى در کتاب «در المنثور» روایتى را ذکر مىکند؛ مبنى بر این که جن، از اولین ساکنان زمین بودند. در مقابل این قول، چهار گونه حدیث مخالف نیز در تفاسیر آمده است: 1. «قبل آدم مخلوقاتى بود که ابلیس از آنها به شمار مىرفت»، (تفسیر قمى، ج 1، ص 36؛ تفسیر روان جاوید، ج 1، ص 53)}. 2. «قبل از جن طائفهاى بود که از جن و انس و ملائکه به شمار نمىرفتند»، (تفسیر برهان، ج 1، ص 75، ح 7). 3. پیش از آدم، جن و نسناس بودند»، (تفسیر قمى، ج 1، ص 36؛ تفسیر صافى، ج 1، ص 71؛ قصص الانبیاء جزائرى، ص 29). 4. «قبل از طایفه جن، طایفهاى به نام بنّ وجود داشته است»، (ابن کثیر، قصص الانبیاء، ص 8). نکتهاى که باید بدان توجّه کرد، این است که اگر قائل شویم که ابلیس خود از قوم جنّ است و قوم بنّ هم محتمل است که از طایفه جن باشد؛ مشکلى نسبت به بند اول و چهارم نخواهیم داشت. درباره بند دوم هم گفتنى است که در آن حدیث، اسمى از «نسناس» به میان نیامده است؛ لذا به طور قطع نمىتوان گفت: آن موجودات، همان قوم نسناس بودهاند. بنابراین، حدیث فوق، از محل بحث خارج است. در رابطه با بند سوم، دیگر نمىتوان گفت نسناس موجودات واقعىاند که در زمانهاى بعد از خلقت آدم وجود داشته یا دارند. ب) مفسّران، نظرات گوناگونى را درباره منشأ و علت انتساب فساد و خونریزى براى انسان، از ناحیه ملائکه مطرح کردهاند. یک نظر مبتنى بر این است که ملائکه، با توجه به این که زندگى همراه با فساد و ظلم موجودات، پیش از آدم را مشاهده کرده بودند؛ درباره بنىآدم هم چنین حکمى را صادر کردند. قائلان این نظریه، احادیثى را مطرح مىکنند که بررسى تفصیلى آن در بخش قبلى گذشت. اما در مقابل، برخى مدعىاند که علت صدور این حکم از طرف ملائکه، دلایل دیگرى داشت؛ از جمله: 1. ملائکه از به کار رفتن واژه «ارض» در کلام خدا، فهمیدند که امر مادى نمىتواند از فساد و جنایت، دور باشد و امکان فساد در او هست. 2. خود خدا، ملائکه را در جریان خلقت آدم و آینده اولاد او قرار داده بود که این موجب سؤال از طرف ملائکه گردید. 3. ملائکه به عصمت انحصارى در خود قائل بودند و با طرح این موضوع، گمان مىکردند که این موجود بایستى به ظلم و جنایت هم آلوده گردد. معلوم است که تنها بر اساس این نظر که ملائکه فساد موجودات پیشین را مشاهده کرده بودند؛ بررسى موضوع نسناس معنا پیدا مىکند و طبق بقیه نظرات، موضوعى براى نسناس باقى نمىماند. خلاصه، مىتوان یکى از دو احتمال را پذیرفت: الف) نسناس صفتى است که بر انسانهاى گمراه اطلاق مىگردد. ب) نسناس طایفهاى از جن بودند که با خلقت آدم، نسلشان منقرض شد.